رهارها، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

نفس مامان شیماو باباحسین

بعد مدت ها سلام

سلام عزیز دل مامان ببخش که نتونستم خاطره این چند ماه دورانی که تو شکم مامانی بودی رو برات بنویسم مامانت خیلی تنبل عزیز دلم بعد از این که فهمیدیم دختری من وبابایی برات اسم رها رو انتخاب کردیم هر دو تامون این اسم و دوست داشتیم البته من اسم نورا رو هم پیشنهاد دادم ولی بابایی اصرار داشت اسمت و رها بزاریم توی این دوران دخمل خوبی بودی واصلا مامان واذیت نکردی فدات شم هر روز صبح با تکونا ولگدات از خواب بیدار میشدم ولی توی این دوران بابایی زیاد پیشم نبود وشبا دیر وقت از سرکار بر میگشت منم بیشتر وقتا خونه مامان جون وباباجون بودم مامان جون وبابا جون خیلی برات زحمت کشیدن من ودکتر وسونوگرافی  میبردن دست گلشون درد نکن ماه اخر سخت ترین ماه بود خیلی س...
21 تير 1394

هفته 13

کوچولو مامان امروز با مامان جون رفته بودم سونوگرافی وازمایش اقای دکتر توی مانیتور نشونت داد وخوب همه چیز وتوضیح داد سرتو پاهاتو دستاتو مغزو معده وقلب کوچولوت وکه داشت تند تند میزد ستون فقراتتو گفت خدارو هزاران مرتبه شکر سالمی البته اول از همه گفت کوچولوی خیلی شیطونی هستی اخه همش داشتی تکون می خوردی مامان جون جنسیتتو پرسید گفت به احتمال زیاد دخملی ولی گفت صد در صد درست نیست اخه هنوز زوده انشاالله ماه دیگه معلوم میشه دوست دارم بوس ...
18 آذر 1393

نی نی من دیده شد

2روز قبل یعنی 18 ابان رفته بودم که برای اولین بار ببینمت خیلی استرس داشتم همش صلوات می فرستادم که ارامش داشته باشم چشم همش به اقای دکتر بود که بگه دیده شدی فقط دعا مکردم ونذر میکردم که یهو گفت سرحالی وقلب کوچولوت داره میزنه خیلی خوشحال شدم کم مونده بود داد بزنم مامان جون زود پاشود ومانیتورو نگاه کردا قای دکتر قوامی دوست باباجون و دکتر خیلی خوب ومهربونی گفت دو ماه دیگه انشا الله جنسیتتم معلوم میشه هفته قبل عاشورا بود خیلی برات دعا کردم و از امام حسین (ع) کمک خواستم که بچه سالم وصالح وخوشگلی باشی وقتی عکس سونوگرافی رو به بابا نشون دادم همش عکس کوچولوت وبوس میکرد وخوشحال بود خیلی دوست داریم ...
20 آبان 1393

7 هفتگی

سلام عزیز دل مامان امروز 10 ابان ماه اولین روزی که این وبلاگ برات طراحی کردم تا وقتی بزرگ شدی از اولین روزایی که تو دل مامان بودی واتفاقاتی که افتاده با خبر بشی قراره هفته دیگه برم سو نو گرافی وبرای اولین بار ببینمت دل تو دلم نیست خیلی استرس دارم هفته قبل رفته بودم سونو گرافی ولی چون خیلی کوچیک بودی دیده نشدی اخه هنوز اندازه دونه کنجد بودی قربون دونه کنجدی خودم برم ...
10 آبان 1393
1